سلطان عشق!


مردی که حساب بلد نبود.....


میشد تشنه از سر شط بلند نشود.

وقتی گفتند آب بیاور، می شد سیاهی هایی که دو سوی نهر، پشت درختها بودند را بشمارد و حساب کند که نمی شود.

شب پیش که فامیلهایش در سپاه یزید، پنهانی امان نامه آوردند، می شد

کمی فکر کند قبل از اینکه سرشان داد بزند :

« میگوئید من در امانم، پسر فاطمه در امان نیست ؟ »

زیرک و شجاع بود و هوای همه چیز را داشت، پرچم را برای همین داده بودند

به دستش.

می شد به او تکیه کرد،

فقط پای برادرش که به میان می آمد، وضع فرق میکرد .

حساب یادش می رفت .

یادش می رفت با دندان نمی شود مشک را این همه راه ببرد .

یادش می رفت همه ی سیاهی های پشت درختان تیر دارند و عمود آهنی .

یادش می رفت بی چشم و دست، اسب را نمی شود برد سمت خیمه ها .

می شد تشنه از سر شط بلند نشود .

می شد آب را نریزد روی آب،

ولی پای برادرش که به میان می آمد ....... .

 نشریه راه عشق محرم 1431


حسین سلطان عشق، عباس ساقی عشق، زینب شاهد عشق و سجاد راوی عشق .

کاروان عشق در راه است و خود « عشق » نیمه شعبان خواهد آمد.... .


میگفت...

تمام حجت من به مسلمانی، حسین بن علیست.


( + ) ( + ) ( + ) ( + ) ( + ) ( + )


نماز صبح و سرطان   <<< مطلب قبلی   ::   مطلب بعدی >>>   رویت صاحب الزمان