بالهایت را کجا گذاشته ای؟ |
پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.
اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم.
انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی.
درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموشش می شود .
چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم ، بال هایمان را کجا گذاشته ایم ؟ کربن، فیلسوفی که شیعه شد <<< مطلب
قبلی :: مطلب بعدی >>> زن روز یا شب |