ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
هو المحبوب ...
به کافه یــــــــــــــک آدم خوش اومدید – ورود افراد بدحجاب و سیگاری در اینجا بلامانع است.
تو این چاردیواری* میخوام ثابت کنم که ما اسلام رو نشناختیم، همین !
از نوشیدنیها استفاده کنید و فایلهای صوتی رو از دست ندید.
قدم کلیکهایتان به روی چشم..... !
( 15 تا وبلاگ قبلیم رو غیر فعال کردم و کرکره این کافه رو زدم بالا، میخوام کافه رو بگردونم.... )
( تمام کامنتها هم تایید میشوند )
کافه »، داستانِ آدمیست که برای خودش کافهای زده تا بتواند در نهایت آسودگی و آرامش کنار پنجره کافهاش بنشیند و خیابان را ببیند... پیپ خوشدستش را روشن کند و بوی خوش توتون را در هوا پراکنده کند و حواسش به درختها و پرندهها باشد و اگر خیال میکنید که این کافهچی آدم بدیست، سخت اشتباه میکنید، چون یکی از خوبترین آدمهاییست که تا حالا در دنیای وبلاگی سروکلهاش پیدا شده چرا یک نویسنده نهچندان موفق است...
و اکنون ...
از در مرکز خرید میزنم بیرون، باد سرد نوامبر می خورد توی صورتم شال را روی گوش هایم می کشم بالا.
آدم ها رنگ و وارنگ از کنارم رد می شوند و بوی خوش عطرشان به دماغم می
خورد.
هوا تاریک شده و آسمان رنگ سرمه ای اول غروب گرفته، چراغ های شهر روشن
شده اند
وصدای ملایم ویلون مردی که کنار در مرکز ایستاده در هماهنگی با نور کم، آرامش به جانم می ریزد.
آرامش تنها کلمه ای که سه سال زندگی در این شهر کوچک شمال شرقی را
تصویر می کند.
چند روز دیگر که چمدان به دست سوار قطار شوم و برای همیشه ترک ات کنم
بسیار دل تنگت خواهم شد شهرکوچک...
یــــک آدم
سلام
پس چرا ناراحت؟
سلام - دیگه ....